امروز کوثر رفته عکسش رو از روی میزم برداشته
بعد با یه عالمه غصه اومده به من میگه: مامان من اینجا توی این عکسه شهید شدم ....
ببین لبام نمیخنده ، چشمامم تکون نمیخورن
بعدم رفت رو تخت یه عالمه الکی گریه کرد ///////////:
امروز کوثر رفته عکسش رو از روی میزم برداشته
بعد با یه عالمه غصه اومده به من میگه: مامان من اینجا توی این عکسه شهید شدم ....
ببین لبام نمیخنده ، چشمامم تکون نمیخورن
بعدم رفت رو تخت یه عالمه الکی گریه کرد ///////////:
از وقتی کوثر از خواب بیدار شده دار غر می زنه
بهش میگم مامان جون خدا بهت زبون داده که صحبت کنی
اینجوری با غر غر که من نمیفهمم چی میخوای
می گه خدا به جز زبون به من غرم داده /:
من /:
غر !:
کوثر (:
به شوهرم گفتم واسم ذرت میگیری؟
یه هو کوثر اومده میگه بابایی من خیلی ذرعت مکزیکی دوست دارم (:
انقدر عینشو با تشدید گفت که خود ذرعت هم از خنده پوکیید ((((((((((:
هم اکنون یکی از بامزه ترین دعواهای دنیا تو خونه ما در حال اجرا هست😆😆😆😆
کوثر و علی باهم دعواشون شده که کی گربه باشه. هر دوشون میخوان گربه باشن و اون یکی صاحبش باشه😆😆😆😆 یعنی بازیاشون منو کشته
اخر به این نتیجه رسیدن هر دوتاشون گربه باشن و صاحب نداشته باشن. الانم صدای میو میو خونه رو برداشته😍😂
نصف شب کوثر از خواب بیدار شده و آب می خواد.
براش آب بردم و خودمم نشستم کنارش آب خوردم.
سعی می کرد حتی چشماش رو باز نکنه که خواب از سرش نپره. بعد از خوردن آب گفت: سلام بر حسین (:
لیوان رو ازش گرفتم که برم یه هو صدا می کنه مامانی
میگم: جانم
میگه: مگه آب نخوردی؟ چرا نگفتی سلام بر حسین
مگه میشه واسش غش نکرد؟
(((((((((((((((((((((((((((((((((((:
این دخترک ما اعتقاد عجیب و شدیدی به تناسخ داره.
مثلا قراره بزرگ که شد ماهی بشه یا کبوتر
حتی مورد داشتیم میخواست بزرگ که شد عینک بشه ((((((((((((((:
یا مثلا میگه میشه من بزرگ شدم، بابا شدم، براتون خرید کنم؟
اصلا اعتقاداتش منو کشته
خیلی وقتا دیشب میریم خونه فامیل. همش میگه مامان میشه دیشب بریم خونه دایی؟
منم میگم اره مامان، حتی میتونیم دیروز بریم خونه دایی ((((((((((((((((((:
صبح ها که کوثر از خواب بیدار میشه , بدو بدو میره پیش علی و با خوشحالی میگه داداشی میای با هم بجنگیم؟ 😵😳
خب جواب داداشی هم که واضح و مبرهنه. با ذوق میگه اره بیا بریم ملاقه برداریم بجنگیم😟
البته در اکثر مواقع باهم نمیجنگن , دوتایی باهم میرن (به قول کوثر ) آمریکاها رو میکشن. خیلی هم بامزه از دست امریکاها فرار میکنن انگار واقعا یکی داره دنبالشون میکنه. کلا بازی هاشون خیلی هیجانیه
داشتم به این فکر می کردم که اینا اصلا نیازی به اسباب بازی ندارن. با چندتا ملاقه و قابلمه و پتو و بالش انقدر بازی های مختلف اختراع میکنن که اصلا سراغ اسباب بازی نمیرن.
به این نتیجه رسیدم گاهی خود ما به خاطر ذوق و شوقمون بچه ها رو بد بار میاریم. انقدر دنبال بهترین و گرون ترین اسباب بازیا میریم اما بچه ها الان تو این فازا نیستن. باید مواظب باشیم خودمون با دست خودمون بچه ها رو متوقع و مصرف کننده سیری ناپذیر بار نیاریم.
اینم خونه ای که بچه ها باهم ساختن😃