دغدغه های یک مادر برای آینده فرزندانش

۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شیطنت» ثبت شده است

تعطیلات خود را چگونه گذراندید؟

انقدر توی این تعطیلات عید، بچه ها شیرین زبونی کردن که دلم نیومد ثبت نشه. 

1. بچه ها رو بردم آتلیه ازشون عکس بگیرم واسه عید. علی دائم از خانم عکاس، درباره لوازم مختلف سوال می کرد و انصافا اون بنده خدا هم همه رو با حوصله جواب می داد. یه هو علی گفت خاله یه وسیله هم اون بیرون دیدم بیا بریم بهم بگو اون چیه. وقتی خانم عکاس خواست باهاش بره علی گفت نه خاله اون بیرون آقا هست، اول روسریت رو بپوش بعد بیا ((((((((((((((((((((((((: یعنی عاشق این امر به معروف خوشگلش شدیم (: خاله هم با خوشحالی روسری رو سرش کرد و کلی هم خندید (:

2. بچه ها رو بردم واسشون اسباب بازی بخرم واسه کوثر یه سه چرخه خوشگل انتخاب کردم و به علی هم کلی اصرار کردم که بیا واسه شما هم سه چرخه بخرم. گفت من اصلا از سه چرخه خوشم نمیاد و من عروسک های بن تن می خوام.( نزدیک یک سال بود که ازمن عروسک های بن تن می خواست و با هیچ حرفی هم قانع نشده بود که براش نخرم) بالاخره راضی شدم براش بخرم. تا پامون رو گذاشتیم توی خونه علی گفت: منم سه چرخه میخوام. من بچه م یه اصراری کردم شما نباید برای من سه چرخه می خریدید؟   ////////////:  

3. وقتی می خواستیم از شهرمون برگردیم، علی خیلی خوشگل مثل مردای بزرگ به بابام میگه: بابا حمید، به قول لالایی خدا هر اومدنی یه رفتنی داره، ما هم دیگه باید بریم (((((((((((((((: 

احساس می کنم علی خیلی بزرگ و عاقل شده و این خیلی خیلی لذت بخشه (:

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
او...

اخبار

توی اتاق کار داشتم و نمی خواستم بچه ها متوجه بشن

چون اتاق ما جذاب ترین جای خونه واسه بچه هاس همه چی رو به هم میریزن

به علی گفتم من چند دقه تو اتاق کار دارم نیای پشت در سر و صدا کنی کوثرم بیاد سراغم /:

میگه: تو اتاق چیکار داری؟

گفتم: خب کار دارم دیگه

میگه: مامان جان همونطوری که شما اخبار می بینید و میخواید از همه چی سر دربیارید منم دوست دارم از همه چی سر دربیارم توی اون اتاق چی کار دارید؟

تا حالا تو عمرم اینجوری قانع نشده بودم /:

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
او...

نگرانی علی

مدتیه که حال جسمی رو به راهی ندارم همش سرگیجه داره.

امروز سرم گیج رفت و افتادم رو زمین علی با عجله و نگرانی اومده کنارم میگه مامان نمیری, اگه بمیری ما شام نداریم گشنه میمونیم😂😂😂😂😂 

اصلا هلاک این محبت خالصانه شدم😂😂😂😂

۵ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
او...

باغ بزرگ من

من همیشه تو رویاهام یه باغ برگ میوه دارم که همه نوع میوه ای داره و همه وسیله ای برای بازی بچه ها و ....

امروز که بعد از فک کنم حدود یک سالی، بالاخره همسر جان راضی شدن جمعه رو از خونه بیرون بیان و یه تفریح بکنیم /: رفتیم اطراف شهر و جاهای خنک. 

البته از اون جایی که اینجا کویری هست، حتی اطراف شهر هم خیلی خبری از سر سبزی و خنکی به معنای واقعی نبود. 

سرسبزی باغ پدربزرگم کجا و اینجا کجا....

همینطور که داشتیم برمی گشتیم، منم داشتم به آرزوهام فکر می کردم.

به همسرم گفتم : کاش بیایم اینجا از این زمینای خالی اینجا یه زمین بزرگ بخریم و توش یه عالمه درخت بکاریم. این جوری هم میوه ها و سبزیجات سالم و ارگانیک داریم، هم جایی داریم که پنجشنبه جمعه ها تنها تو خونه نمونیم و از آب و هواش استفاده کنیم، هم بچه ها یه حیاط خیلی بزرگ برای بازی دارن، هم میتونیم دوستامون که مثل خودمون اینجا تنها هستن رو بیاریم و سبب خیر واسه اونا هم بشیم و... تازه می تونیم واسه آب هم مثل اون کشاورز نمونه یزدی آب رو از پاییز و زمستون ذخیره کنیم و با آبیاری قطره ای، بهش برسیم، واسه برق هم پنل خورشیدی بذاریم، برای بچه ها هم یه استخر کوچولو درست میکنیم، یه میز پینگ پونگ و لوازم ورزشی هم می خریم و ...

  همینطور برای خودم خیالبافی می کردم و مزایای طرحم رو می گفتم که همسرم شروع کرد به نظریه دادن /: 

اولین نظریه شون هم این بود که حالا امنیتش رو چجوری تامین کنیم و انقدر منفی بافی کرد که رویای نازنینمو نابود کرد ))))))))))):

بابا خب من که میدونم این در حد رویا باقی می مونه چرا رویای نازنین منو خراب می کنی /: 

و این گونه بود که باغ بزرگ و پر از میوه ی من دود شد و رفت هوا...

نکته بسیار جالبش این بود که وسط نظریات ارزشمند من، یه هو علی برگشته می گه: مامان تو چقدر چیز میز میخوای؟ خودمون که خونه داریم بسه واسمون /:

یعنی یه پسر دارم شاه نداره (((((((((((((((((((((((:

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
او...

خوراکی سالم

این روزها همش درگیر این هستم که عصرونه جدید و سالم چی برای بچه ها آماده کنم؟

همه نگران کم خوردن بچه هاشون هستن و من نگران پرخوری مدامشون ): خیلی هم سخت پسند شدن. 

هر چیزی نمیخورن 

چون تو دوران امتحانای من باباشون بهشون پفیلا و بیسکوییت و خرت و پرت می داده الان از منم همین انتظار رو دارن که من خیلی بهش توجه نمی کنم.

سعی می کنم براشون خودم چیپس درست کنم یا کیک و شیرینی و پاستیل رو خودم درست میکنم اما تند تند تموم میشه 

چیکار کنم من؟ 

اگه نظری دارید کمکم کنید (:

۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
او...

غیرقابل اعتماد

چند ماه پیش مادربزرگم فوت شدن و شرایط روحی بدی تو خونه حکمفرما بود. مخصوصا که بابام بشدت به مامانش وابسته بود و حتی خودش رو بازنشسته کرده بود که دیگه دربست در اختیار مامانش باشه, اما خب حکمت خدا تو این بود که قبل از اینکه حکم بازنشستگی بابا بیاد, مادربزرگم از دنیا بره. 
خلاصه وضعیت روحی بابام خراب بود و منم تو اون وضعیت برگشتن به خونه رو صلاح نمیدونستم و یه مدت خونه بابام موندم که به هوای بچه ها حال روحی بابام بهتر بشه. 
هر روز یکی می اومد خونمون تا حال و هوای بابا عوض بشه. یه روز یکی از پسرعمه هام اومد که به مسخره بازی و شیطونی معروفه خخخ یه سه چهار سالی از من بزرگتره و به قیافش اصلا نمیخوره این حجم از شیطونی 😅
همینطور که با بابا شوخی میکرد یه هو کوثر رفت تو اتاق. پسر عمه م خیلی عادی گفت کوثر میای باهم بازی کنیم؟ کوثرم خیلی شیک و مجلسی گفت نه, من به تو اعتماد ندارم😆😆😆😆😆
وااااای بیچاره مونده بود چی بگه 
من و بابام که دیگه داشتیم کبود میشدیم از خنده😆😆😆😆
و اینگونه بود که فرزندم باز هم حماسه افرید. تا یه هفته بعدش هر کی میومد خونمون میگفتن کوثر به ما اعتماد داری؟😄
۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
او...

جنگ بازی😳

صبح ها که کوثر از خواب بیدار میشه , بدو بدو میره پیش علی و با خوشحالی میگه داداشی میای با هم بجنگیم؟ 😵😳 

خب جواب داداشی هم که واضح و مبرهنه. با ذوق میگه اره بیا بریم ملاقه برداریم بجنگیم😟

البته در اکثر مواقع باهم نمیجنگن , دوتایی باهم میرن (به قول کوثر ) آمریکاها رو میکشن. خیلی هم بامزه از دست امریکاها فرار میکنن انگار واقعا یکی داره دنبالشون میکنه. کلا بازی هاشون خیلی هیجانیه

داشتم به این فکر می کردم که اینا اصلا نیازی به اسباب بازی ندارن. با چندتا ملاقه و قابلمه و پتو و بالش انقدر بازی های مختلف اختراع میکنن که اصلا سراغ اسباب بازی نمیرن.

به این نتیجه رسیدم گاهی خود ما به خاطر ذوق و شوقمون بچه ها رو بد بار میاریم. انقدر دنبال بهترین و گرون ترین اسباب بازیا میریم اما بچه ها الان تو این فازا نیستن. باید مواظب باشیم خودمون با دست خودمون بچه ها رو متوقع و مصرف کننده سیری ناپذیر بار نیاریم.

اینم خونه ای که بچه ها باهم ساختن😃

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
او...

دامپزشک

پای بابام پیچ خوره و آسیب دیده. 

علی خیلی نگران به بابا نزدیک شد و با ناراحتی گفت: کاش من دامپزشک بودم تا خودم خوبت می کردم.  ((((((((((:
اخه هر کارتونی دیده شخصیت مورد علاقه ش یه حیوون کوچولو بوده که موقع مریضی پیش دامپزشک میرفته ....
خدایا این شادیا رو از ما نگیر خخخخ
۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
او...

5. بازی این روزهای ما


مدتیه شبکه پویا برنامه ای نشون میده به نام باهم بازی. 

برنامه بسیار جالبیه. کلی ایده های جدید و جالب برای بازی های مختلف با بچه ها میده و کلی کمک من شده که بچه ها رو از تلویزیون دور کنم. 

یه مدتی بود با هیچ ترفندی تلویزیون رو رها نمی کردن اما الان همش میرن دنبال بازیشون. 

یکی از بازی های جذابش این بودکه هر چی شال و چادر داشت مثل یه مسیر روی زمین می انداخت، بعد یه سطل توپ اول مسیر بود که بچه ها باید با قاشق این توپ ها رو به انتهای مسیر می بردن. بازی خیلی جالبیه هرچند که کمی واسه بچه های من با درگیری پیش میره خخخخ

بازی بعدی که خیلی مهیج تر هست (البته از نظر من) اینجوریه که لیوان های پلاستیکی رو روی هم میچینن و با توپ بهشون میزنن. 

حالا کنار این بازیا بچه ها هی نظرات مختلف هم میدن که میشه اینجا رو اینطوری تغییر بدیم یا اونجاشو اونطوری بازی کنیم خخخخ



۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
او...