امروز کوثر رفته عکسش رو از روی میزم برداشته
بعد با یه عالمه غصه اومده به من میگه: مامان من اینجا توی این عکسه شهید شدم ....
ببین لبام نمیخنده ، چشمامم تکون نمیخورن
بعدم رفت رو تخت یه عالمه الکی گریه کرد ///////////:
امروز کوثر رفته عکسش رو از روی میزم برداشته
بعد با یه عالمه غصه اومده به من میگه: مامان من اینجا توی این عکسه شهید شدم ....
ببین لبام نمیخنده ، چشمامم تکون نمیخورن
بعدم رفت رو تخت یه عالمه الکی گریه کرد ///////////:
از وقتی کوثر از خواب بیدار شده دار غر می زنه
بهش میگم مامان جون خدا بهت زبون داده که صحبت کنی
اینجوری با غر غر که من نمیفهمم چی میخوای
می گه خدا به جز زبون به من غرم داده /:
من /:
غر !:
کوثر (:
به شوهرم گفتم واسم ذرت میگیری؟
یه هو کوثر اومده میگه بابایی من خیلی ذرعت مکزیکی دوست دارم (:
انقدر عینشو با تشدید گفت که خود ذرعت هم از خنده پوکیید ((((((((((:
این دخترک ما اعتقاد عجیب و شدیدی به تناسخ داره.
مثلا قراره بزرگ که شد ماهی بشه یا کبوتر
حتی مورد داشتیم میخواست بزرگ که شد عینک بشه ((((((((((((((:
یا مثلا میگه میشه من بزرگ شدم، بابا شدم، براتون خرید کنم؟
اصلا اعتقاداتش منو کشته
خیلی وقتا دیشب میریم خونه فامیل. همش میگه مامان میشه دیشب بریم خونه دایی؟
منم میگم اره مامان، حتی میتونیم دیروز بریم خونه دایی ((((((((((((((((((: