بچه ها بزرگ و بزرگ تر می شوند و نگرانی های من بیشتر و بیشتر...
انگار هر چی کوچیکتر بودن، دغدغه ها هم کمتر بود. 
چند هفته پیش، جلوی در خونه منتظر آزانس بودم و مشغول دیدن بازی بچه های همسایه ها. بچه هایی در رده سنی 6 تا نهایتا 12 سال. موقع بازی حرف هایی بهم می زدن که من تا چند وقت پیش حتی تلفظشون رو هم بلد نبودم /: جدیدا هم به لطف کامنت ها در اینستاگرام یاد گرفتم/:
چرا بچه ای با این سن و سال باید همچین حرف هایی رو بلد باشه؟ یعنی تو خونه یاد گرفته یا تو کوچه؟
پس نقش پدر و مادرشون این وسط چی میشه؟
اگه تو خونه یاد گرفته که واویلا!
 اگه هم تو کوچه پس اون پدر و مادر چطور اجازه میدن همچنان بچه بیاد تو کوچه؟ 
از این فکرها دیوونه میشم/: همش نگران مدرسه و محیط های عمومی هستم. 
نگران مدرسه رفتن گل پسر و گل دخترم هستم. 
آدم این همه برای تربیت درست بچه هاش وقت می ذاره، آخرم بچه ها وقتی وارد مدرسه یا محیط های عمومی میشن از دست میرن. آیا واقعا تربیت درست مانع میشه که بچه ها این چیزها رو یاد بگیرن یا هیچ تاثیری نداره؟ 
خیلی نگرانم