دغدغه های یک مادر برای آینده فرزندانش

۵ مطلب در مرداد ۱۳۹۷ ثبت شده است

اعتقاد به تناسخ

این دخترک ما اعتقاد عجیب و شدیدی به تناسخ داره.

مثلا قراره بزرگ که شد ماهی بشه یا کبوتر 

حتی مورد داشتیم میخواست بزرگ که شد عینک بشه ((((((((((((((: 

یا مثلا میگه میشه من بزرگ شدم، بابا شدم، براتون خرید کنم؟ 

اصلا اعتقاداتش منو کشته 

خیلی وقتا دیشب میریم خونه فامیل. همش میگه مامان میشه دیشب بریم خونه دایی؟

منم میگم اره مامان، حتی میتونیم دیروز بریم خونه دایی ((((((((((((((((((:


۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
او...

نگرانی علی

مدتیه که حال جسمی رو به راهی ندارم همش سرگیجه داره.

امروز سرم گیج رفت و افتادم رو زمین علی با عجله و نگرانی اومده کنارم میگه مامان نمیری, اگه بمیری ما شام نداریم گشنه میمونیم😂😂😂😂😂 

اصلا هلاک این محبت خالصانه شدم😂😂😂😂

۵ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
او...

قهرهای بامزه

این روزا بچه ها و بازی هاشون خیلی بامزه شدن

اکثر وقتا دارم از دستشون میخندم (:

موقع غذا خوردن باهم دعواشون میشه که نباید به غذای هم نگاه کنن. خخخ

چند روز پیش بهشون بستنی دادم بخورن، یه هو برگشتم و با این صحنه مواجه شدم خخخخ

خدایا این خوشی ها رو از ما نگیر خخخخ

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
او...

باغ بزرگ من

من همیشه تو رویاهام یه باغ برگ میوه دارم که همه نوع میوه ای داره و همه وسیله ای برای بازی بچه ها و ....

امروز که بعد از فک کنم حدود یک سالی، بالاخره همسر جان راضی شدن جمعه رو از خونه بیرون بیان و یه تفریح بکنیم /: رفتیم اطراف شهر و جاهای خنک. 

البته از اون جایی که اینجا کویری هست، حتی اطراف شهر هم خیلی خبری از سر سبزی و خنکی به معنای واقعی نبود. 

سرسبزی باغ پدربزرگم کجا و اینجا کجا....

همینطور که داشتیم برمی گشتیم، منم داشتم به آرزوهام فکر می کردم.

به همسرم گفتم : کاش بیایم اینجا از این زمینای خالی اینجا یه زمین بزرگ بخریم و توش یه عالمه درخت بکاریم. این جوری هم میوه ها و سبزیجات سالم و ارگانیک داریم، هم جایی داریم که پنجشنبه جمعه ها تنها تو خونه نمونیم و از آب و هواش استفاده کنیم، هم بچه ها یه حیاط خیلی بزرگ برای بازی دارن، هم میتونیم دوستامون که مثل خودمون اینجا تنها هستن رو بیاریم و سبب خیر واسه اونا هم بشیم و... تازه می تونیم واسه آب هم مثل اون کشاورز نمونه یزدی آب رو از پاییز و زمستون ذخیره کنیم و با آبیاری قطره ای، بهش برسیم، واسه برق هم پنل خورشیدی بذاریم، برای بچه ها هم یه استخر کوچولو درست میکنیم، یه میز پینگ پونگ و لوازم ورزشی هم می خریم و ...

  همینطور برای خودم خیالبافی می کردم و مزایای طرحم رو می گفتم که همسرم شروع کرد به نظریه دادن /: 

اولین نظریه شون هم این بود که حالا امنیتش رو چجوری تامین کنیم و انقدر منفی بافی کرد که رویای نازنینمو نابود کرد ))))))))))):

بابا خب من که میدونم این در حد رویا باقی می مونه چرا رویای نازنین منو خراب می کنی /: 

و این گونه بود که باغ بزرگ و پر از میوه ی من دود شد و رفت هوا...

نکته بسیار جالبش این بود که وسط نظریات ارزشمند من، یه هو علی برگشته می گه: مامان تو چقدر چیز میز میخوای؟ خودمون که خونه داریم بسه واسمون /:

یعنی یه پسر دارم شاه نداره (((((((((((((((((((((((:

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
او...

مدارس متفاوت

امسال مهد علی تغییر مکان داده و از اینجا رفته و جای جدیدشون هم خیلی دوره و هم خیلی گرون تر (البته حتی همین گرون ترش هم از بقیه مهدها ارزون تره) و برای من امکانش نبود که علی رو ببرم.

از اول تابستون ذهنم مشغول مهد علی بود. به هر جا زنگ می زدم اون آپشنایی که من میخواستم رو نداشتن هیچکدوم مثل مهد قبلی خودش نبودن. یه مورد بود که خیلی خوب بود اما بسیار گرون بود و همون مشکل دوری رو داشت، یکی دوتا دیگه هم بودن که خوب بودن اما هم یک روز درمیون بودن و هم ساعت نه تا دوازده که با شرایط من جور نمی شد.

خلاصه که به شدت ذهنم مشغول بود که چی کار کنم، تا اینکه با یه کانال تو ایتا آشنا شدم. 

تو این کانال مدارس مسجد محور رو معرفی کرده بود. راستش من تا حالا هیچی در این مورد نشنیده بودم. خب اولش هم به نظرم خیلی جالب نیومد. 

اما با همسرم که صحبت کردم به نظرم اومد که ارزشش رو داره که بریم و ببینیم چیه.

وقتی رفتم و باهاشون صحبت کردم نظرم کاملا عوض شد و خیلی هم خوشحال شدم که همه اون ایده آل هایی که من تو ذهنم بود این ها داشتن.

گفتن که شش سال برای این کار تحقیق کردن و با تمام روش ها و متدهای موفق دنیا آشنا شدن. 

تصمیمشون این بود که به جز درس های معمول آموزش و پرورش ، کارهای دیگه ای هم انجام بدن. مثلا آموزش برخی مشاغل یا اموزش طب و نجوم و حتی اموزش بعضی ورزش ها به صورت کاملا حرفه ای. البته نه اینکه از همون کلاس اول ابتدایی به بچه ها طب یاد بدن ، همه رو طبق برنامه تا پایان دوره متوسطه آروم آروم به بچه ها آموزش میدن و در آخر هم بچه ها مسلط به دوتا زبان می شن. یا اینکه می گفت ما هیچ اصراری روی هیچ درسی نداریم و برای بچه ها جلسات استعدادیابی برگزار می کنیم تا استعداد بچه ها رو تو همون زمینه پرورش بدیم. 

یکی از نکات جالبش این بود که می گفت ما دنبال این هستیم که روی معنویات بچه ها کار کنیم، جوری که هم زده نشن و هم براشون جذاب باشه. 

البته یه سری نقدها بهشون دارم، اما معتقدم واقعا کار فوق العاده ای هست.اگه واقعا بتونن همون جوری که گفتن انجامش بدن. 

چند روز پیش هم یه همایش چهار ساعته داشن که اساتیدشون رو دعوت کردن و درباره طرح بیشتر صحبت کردن و به نظرم واقعا خوب بود. 

تصمیم گرفتم امسال که فعلا علی مدرسه رو شروع نکرده برای پیش دبستانی، بفرستمش همینجا اگه راضی بودم از کارشون و همونطوری که میگفتن بودن، برای دبستان هم همینجا بفرستمش.


۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
او...